چو گفتـــــار بیهــوده بسیــار گشت سخنگوی در مردمی خوار گشت
به نایـافت رنجه مـکن خـــــویشتن که تیمـار جان باشد و رنج تـن
که گفتم برو و زر مزن
که من حمیدم دیوانه ی خطر
بـه آمــوختن چون فــروتن شـــوی سخن هــای دانندگــان بشنوی
مگوی آن سخن، کاندر آن سود نیست کز آن آتشت بهره جز دود نیس
فردوسی جان چرت نگو
منم شاعر و نقل بگوی
دوستان فقط یه شوخیه با جنبه باشیم!